هر بار یک مصیبت تازه

این غم که رفت، یک غم دیگر

 

در سینه‌ات عزای عمومی‌ست

هر بار، یک محرَم دیگر!

 

اندوهِ کودکی، غم پیری‌ست

افسوس روزهای جوانی‌ست

 

شاعر بمان که اشک بریزی

در سینه‌ی تو تعزیه‌خوانی‌ست!

 

پشت سرت گذشته‌ی تاریک

آینده امتداد سیاهی

 

راهت نداده‌اند به بازی

مانند کودکی سر راهی

 

از دانه‌های کوچک تسبیح

بیهوده راه چاره گرفتی

 

چرخاندی و دوباره بد آمد

صد بار استخاره گرفتی

 

بگذار تا مؤذن بی‌خواب

با چهره‌ای عبوس بخواند

 

چیزی به آفتاب نمانده

فرصت بده خروس بخواند

 

یاغی شدی و ایل و تبارت

به خونت اعتماد ندارند

 

مردی و دختران قبیله

نام تو را به یاد ندارند

 

ای کور خواب‌دیده، چه سخت است

کابوس‌های گنگ ببینی

 

این که نهنگ باشی و خود را

یک‌دفعه توی تنگ ببینی

 

فصل سپید و سرخ شدن نیست

باید که سبز و کال بیفتی

 

یک صفحه شعر باشی و هر بار

در سطل آشغال  بیفتی

 

در بشکه‌های نفت فرو کن

خط‌های شعر تازه‌ی خود را

 

راهی به جز فرار نمانده

آتش بزن جنازه‌ی خود را

 

از میله‌های یخ زده رد شو

وقتی برای خواب نمانده

 

پرواز کن پرنده‌ی بیمار

چیزی به آفتاب نمانده...

 

#حامد_ابراهیم‌پور

 

پ.ن:

- بنا ندارم درباره اتفاق هایی که توی این مملکت داره میفته اینجا چیزی بنویسم، ولی مختصر و مفید اینکه بی چاره ایم حوصله شرح قصه نیست...

- از اینکه بی خود و بی جهت خودم رو انداختم توی ارشد خوندن هنوز هم ناراضی ام، چیزی ازش نمونده که تموم بشه (یه درس یه سیمینار و پایان نامه) ولی هیچ جذبی برام ندارم، وقت تلف کنی محض، رشته خوبیه ولی باعث پوچی بیشترم میشه 😞

- نکته مثبت این چند روز هم بهتر شدن حال پدر و مادرمه، هزار هزار شکر 🤲

- فیلم انولا اونقدری که تعریفش رو شنیدم جالب نبود، در حد شرلوک انتظار داشتم ولی خیلی سطح پایین تر بود😒

- این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست/ این چه بهشتی است که خوردن گندم خطاست (گوشش بدید اگه دوست دارید 👇 با صدای همای)

 

 

- درج تصویر بیان جدیدا خیلی روی مخ شده، این چه وضعشه 😫

- نمیدونمم کلا چرا علاقه ای به اینکه برای پستها ادامه مطلب بزارم ندارم 😅