دل گفت مرا علم لدنی هوس است

تعلیمم کن اگر ترا دست رس است


گفتم که: الف،گفت: دگر، گفتم: هیچ

در خانه اگر کس است، یک حرف بس است


#شیخ_بهایی


پ.ن: 

- داشتم به پروسه خوابیدنم فکر میکردم، خوابیدنم هیچ موقع راحت نبوده، لااقل از وقتی که به یاد میارم. بهترین حالت خوابیدنم مربوط به زمانی هست که چند شب مجبور باشم بیدار بمونم و بعد از چند روز از زور چشم درد خوابم ببره که باز هم پروسه راحتی نیس. بهترین حالتی که میتونم بخوابم با خیال و تخیلاته. توی دنیای تخیالتم هم نیاز به تنها بودن رو به طور محسوسی حس میکنم. تنها و بدون دغدغه های خاص این زندگی

- یاد سکانسی از فیلم تلقین ( inception ) افتادم که توی زیر زمین یه جایی آدما به خواب عمیق مصنوعی می‌رفتند تا توی دنیای تخیلی ساخته ذهنشون زندگی کنند. اینکه چقدر به اون دنیای تخیلیشون وابسته شده بودن.

- یه دلهره یا یه چیزی شبیه به یه آشوب ته دلم هست. بی قرار بی دلیلم. بعضی وقت ها فکر میکنم شرایط محیطی همچین بلایی سر روحیه ام آورده و میخوام به مهاجرت فکر کنم (نیز همه شرایطش جوره فقط همین نیت کردن من مونده، والا 🥲) ولی بعدترش میفهمم که مشکل فقط شرایط محیطی ام نیس بلکه مشکل این بی مفهوم شدنه، بی مفهوم شدن همه‌چیز، چیزی نمیتونه یکم روحیه ام رو بهبود بده، گذر و تیک تاک زمان رو حس میکنم ولی نه حس میکنم چیزی رو از دست میدم و نه چیزی رو بدست میارم، که چی مثلا

- توی وب قبلی ام گفته بودم که توی زندگی میتونم راحت با کسی که بخوام ارتباط کلامی و صمیمیت ایجاد کنم ولی با هرکسی نمیتونم دوست بشم ، احساس میکنم دوستی یه چیزی فرای هر نوع رابطه ای هست. اینو نوشتم برای دوستی که فکر میکردم بهترین دوستمه ولی خب فقط فکر میکردم و همین یک بند مطلب برای اتمام تو کافیه 

ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم 

بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی

- شاید یک نفر وقت خالی داشت و این نوشته ها و بافته های خسته ذهنیم رو خوند، اگه احیانا روحیه خوبی داری و برای هدف خاصی داری زندگی و تلاشت رو میکنی و حس خوشایند خوشبختی رو داری حس میکنی، اگه احیانا یهویی دلت خواست دنبال هدفِ هستی و نیستی دنیا بری، خودت رو بیچاره نکن عزیز ، به قول چارلز بوکوفسکی: «خوشبختی را اگر پیدا کردی، خیلی سوال پیچش نکن» که اگه سوال پیچش کردی چنان بی معنا میشه که هیچ فلسفه ای نمیتونه آرومتر کنه