از باغ جهان رخ ببستیم و گذشتیم

شاخی ز درختی نشکستیم و گذشتیم

 

پا بست در آتش زدن و رفتن از این دشت

خود را به دل سوخته بستیم و گذشتیم

 

گفتند که از کعبه گذشتن نه ز هوش است

گفتیم که ما مردم مستیم و گذشتیم

 

هر گاه که چشم من و عرفی به هم افتاد

در هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم

#عرفی_شیرازی

 

پ.ن:

- این روزها دنیای ما ماتم نمیخواهد / ماتم خودش دنیای ما شد غم نمی خواهد

همیشه با خود بودن سخت است

 بعضی وقت ها خودت را جا بگذار

 و مانند روباهی که با هیچ کس سر دوستی ندارد،

روی زمین بند نباش 

وقتی آرام شدی به خانه برگرد 

و خصوصی ترین حرفهایت را به گلدانت بگو

کوچکترین گلدان ها هم راز داران بزرگی هستند.

(اردشیر رستمی)

- این همه خستگی برای روزهامون عادی نیست، انگار یک جای کار میلنگه، کجای کاریم

- می‌دونم هیچ وقت مثل گذشته نمیشم و نمی خوام که بشم، ولی این برزخی هم که توش هستم چرا تمومی نداره. اینکه تکلیف ندارم انگار سخته، آره خب منطقی هم هست، رونویسی همیشه کار راحتی بوده و بی خود نیس که میگن «خلق را تقلیدشان بر باد داد/ای دو صد لعنت بر این تقلید باد» ، نمیخوام نسخه کپی چیزی باشم، دنبال اصالت خاصی هم نیستم چون گویا خبری از اصالت نیست. دیگه انگار بی رمق شدم.