- الان مثلا وقت خوابمه اونم فقط ۲ ساعت که نیم ساعتش هم با غلطیدن گذشت، انگار داره مغزم منفجر میشه، انگار یه چیزی میخواد این بدن رو رها کنه ولی گیره افتاده، مثل ترس از فضای تنگ و تاریک که حس خیلی بدی بهم میده، این گیر افتادن هم مثل همونه، مثل خوابی که هرچی داد میزنی بیدارشو بیدار نمیشی، هی این ور و اون رو چک میکنی دنبال چیزی میگردی، شبکه های اجتماعی (واسه ما که انفرادی) رو زیر و رو میکنی، هزارتا فیلم و سریال میبینی، کتاب می‌خونی ولی چیزی توش نیس ، چرا اینجوری شد

- به اتانازی فکر می‌کنم که حتی همینم توی این مملکت شدنی نیست

- چقدر حس گریه دارم ولی نمیتونم، خیلی وقته گریه نکردم و می‌دونم اگه هم بکنم دیگه مثل قبل آرومم نمی‌کنه

- تف به این خلقت