چون که آیینِ جهان مصلحت اندیش نبود 

سهم آرامشِ من جز غم و تشویش نبود

 زندگی شد تبِ جان کندن تدریجی من

 متولد شدنم فاجعه‌ای بیش نبود‌..!


پ.ن:

- با اینکه اصلا حوصله نوشتن ندارم، ولی حس ناجوری دارم. کاملا تهی شدم. مثلاً سر کارم ولی انگار نیستم، مثلاً توی خونه ام ولی انگار نیستم. مثلاً دارم حرف میزنم ولی انگار نیستم.

- روانشناسم میگه هم کمی افسردگی داری و هم کم وسواس فکری، رفتم روانپزشک ولی هنوز توفیری نکرده.

- چشمام رو بزور باز نگه داشتم ولی میلی هم به خواب ندارم