مرا با خاک می سنجی، نمی دانی که من بادم

نمی دانی که در گوش کر افلاک فریادم


نه خود با آب کوثر هم سرشتم، نز بهشتم من

که من از دوزخم، با آتش نمرود، هم زادم


نه رودی سر به فرمانم که سیلابی خروشانم

که از قید مصب و بستر و سر منزل آزادم


گهی تنگ است دنیایم، گهی در مشت گنجایم

فرو مانده است عقل مدّعی، در کار ابعادم


برای شب شماری، چوب خطّ ِ روزها، کافی است

جز این دیگر چه کاری است با ارقام و اعدادم؟


به جای فرق خود بر ریشه ی خسرو زنم تیشه

اگر چه عاشق شیرینم و از نسل فرهادم


گهی با کوه بستیزم، گه از کاهی فرو ریزم

به حیرت مانده حتّا آن که افکنده است بنیادم


همان مردن ولی از عشق مردن بود و دیگر هیچ

اگر آموخت حرف دیگری جز عشق استادم


به زخمی مرهمم کس را و زخمی می زنم کس را

شگفت آور ترینم، من چنینم: جمع اضدادم!


#حسین_منزوی


پ.ن:

- چیزی از خود هر قدم زیر قدم‌ گم می‌کنم / رفته رفته هر چه دارم چون قلم‌گم می‌کنم (#بیدل_دهلوی)

- میگی به این چیزا فکر نکن، سعی کن همون آدم قبلی باشی، انگار به کسی که دستش قطع شده بگی بهش فکر نکن، سعی کن دوباره دست دربیاری و همون آدم قبلی بشی.

- الان توی سرویسم، توی سرویس آهنگ گوش دادن خیلی میچسبه، فقط نگاه به چشمای خمار خواب راننده هم زیباست 😅